انسان در مجموعه «فعل دنیای معاصر» مداخله کنندهای پُر هیاهوست که رویدادهای جهان معاصر را رقم میزند و در جهان تمثیل نقشهای گوناگونی میپذیرد.
نقشهایی چون گُل قالی که نه انتظار باران دارد، نه انتظار دلهره چیده شدن و ماندگار ابدی؛ چون مفهوم خوبیست و گاه نقشی چون تاس که بر صحنه زندگی فرو مینشیند و بر بازی زندگی تقدیری جدید را رقم میزند و گاه در تاریکی و پلیدی چون «صفر» که حاصل ضربش با هر چیزی جز نیستی نخواهد بود.
انسان و هر آنچه در میانه بوم و رنگ در این مجموعه به نقش درآمدهاند از هر مطلقی مبرا میشوند چون سفیدی نه بیانگر پاکیاند و نه چون سیاهی نشانهی پلشتی! چون کفنِ سفید، که در نگاه برخی نماد ترس و وحشت میشود یا به مانند کعبه که با پوششِ سیاهش، دلپذیر و دوستداشتنیست.