حسینعلی ذابحی در سال ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. او فارغ التحصیل رشته نقاشی هنرستان هنرهای زیبا تهران در سال ۱۳۴۷ شمسی زیر نظر محمد ابراهیم جعفری میباشد. در سال ۱۳۵۰ عازم پاریس و در دانشکده هنرهای زیبای پاریس ( beaux _ arts) زیر نظر پرفسور (پی ارمته) دوره نقاشی را آغاز و در سال ۱۹۷۵ (۱۳۵۴) فارغ التحصیل فوق لیسانس رشته نقاشی شد . بعد از بازگشت به مدت پنج سال در هنرستان پسرانه و دانشسرا مشغول تدریس بود تا اینکه به علت نداشتن روحیه لازم از وزارت فرهنگ و هنر سابق استفا داد و به کار نقاشی و مطالعات عرفانی پرداخت و بالاخره در سال ۱۳۶۷ شمسی به دعوت دانشگاه هنر به تدریس نقاشی مشغول و تا کنون در دانشگاه آزاد اسلامی و دانشگاه هنر به کار تدریس مشغول است. (نقل از وبسایت هنرمند)
نگاه حسینعلی ذابحی به پیرامونش آغشته به تلخی و اندوه است. این اندوه با غلبه رنگ سیاه در نقاشیهای طبیعتبیجانها و پرترههای او بازتاب یافته است. حضور ماندگار این تیرگی در آثار وی جز تجربههای شخصی هنرمند، به نگاه او به عرفان ایرانی و «عقل سرخ» سهروردی نیز باز میگردد. ذابحی در سال ۷۳ در بیانیهای این عصر را «عصر سیاه» نامید که نباید از سیاهی هراسید و نوشت: «سرانجام عقل سرخ سهروردی بزرگ، کوله بار مرا بعد از یازده سال کنکاش در مورد سیاهی و تیرگی به سر منزل مقصود رساند، تا بدانم این نهضت یک انگیزه درونی و روحی است و عبودیت میآورد و راه ظلمت، تکامل در پی خواهد داشت. زرق و برق دنیای تجملی و بیپایه امروز این مکتب را طلب میکند. دنیا یا دنیاهای تاریک را ببینید تا روشناییهای همه اعصار را بهتر دریابید که هر دو مکمل یکدیگرند. عصر، عصر سیاه است، اما پایان شب سیه سپید است» (معرکنژاد، رسول؛ نقاشان معاصر ایران: حسینعلی ذابحی، قاب بیشیشه)
در تحقیقی جامع به قلم فریده آفرین به مطالعه وجوه فرهنگ عامه در آثار حسینعلی ذابحی با تمرکز بر چند مضمون مرتبط مانند کارناوال، آرمانشهر و گروتسک پرداختهدشه است در چکیده مقاله آمده است:
.مسئله اصلی چگونگی نشان دادنِ رهایی فرهنگ عامه از زیر فشار و بار فرهنگ مسلط در آثار هنرمند مذکور با تکیه به سبک او، با روش توصیفی-تحلیلی است. هدف پژوهش برجسته کردن ویژگی های فرمی آثار و در نهایت رسیدن به دو سطح دلالت آشکار و ضمنی است تا با شرح آنها، انواع وجوه فرهنگ عامه در آثار این هنرمند در دو سطح فرهنگ متعلق به عامه و فرهنگ تولید شده توسط عامه برجسته شود. در بخش اول مقاله در سطح دلالت آشکار با تکیه به ویژگی های کلی نقاشی های هنرمند چون حذف خط مرزنما، از ریخت افتادگیِ اشیا در طبیعت بی جان ها و استفاده از رنگ های بیانگر به تمایز فیگورها، اشخاص ادا و اطوار و البسه و آرایش خاص منطبق بر شخصیت های اجتماعی شان پرداخته و ارتباط آنها با عناوین زبانیِ هنجارشکنِ آثار تبیین می شود. در سطح دلالت ضمنی با توجه به ویژگی های کلی آثار و پیوند دادنِ موضوع نقاشی های این هنرمند به یکدیگر، به مضامین عمیق تری خواهیم رسید. با بررسی شخصیت و لباس فیگورها در آثار می توانیم جشنی آیینی چون کارناوال را متصور می شویم که افراد به فرصت های برابر یعنی به نوعی آرمانشهر بی طبقه رسیده اند. در این بخش از قطع و اندازه و نحوه اجرای آثار به منزله محل فروشکستن تقابل دوگانه فرهنگ مسلط و عامه بحث می شود. به حال خود واگذاردن طبیعت بیجان ها حسی از هراس را همراه دارند. این وجه همراستای فیگورهایی که به نحو اغراق آمیز بر وجوه شخصی شان تأکید شده است، فضایی گروتسک را القا می کند. نحوه قلم گذاری سریع، کوبه ای و رنگ گذاری خشک و جسمانی، رنگ های تیره با اتکا به نیروی هیولایی و احساس برخاسته از رنگ ، وجوهی را به نمایش می گذارد که در برابر نیروی قواعد آثار بازنمایانه (عینی گرا) مقاومت می کند. این مقاومت نقاشی را دارای انرژی ذخیره ای می کند که بعد ایستا و نامتحرک شخصیت ها و فرم های طبیعت بی جان را متحرک، معوج، مواج و دفرمه می کند و از ریخت می اندازد. تمام ویژگی های گفته شده، با پیچ و تاب دادن زبان مسلط بصری با تکیه به سبک اکسپرسیونیسم، نقاشی ها را از سلطه بازنمایانه بازداشته اند و بدون تأکید مستقیم بر سیاهی های طبقه عامه وجود فرصت های تحقق بخش انرژی های نادیده گرفته فرهنگ عامه را معرفی می کنند. این آثار از پس توصیف فرمی و تحلیل تفسیری در دو سطح دلالت در نتیجه دو وجه از فرهنگ عامه را، یکی فرهنگ تولید شده توسط عامه و دیگری فرهنگ متعلق به عامه را معرفی می کند و در نتیجه در تقابل با هنر تقلیدی/ بازنمایانه، هنر زیباشناختی به شمار می آیند زیرا به شکل معکوس ناهمگونی خود را نسبت به فرم های تجربه سلطه اعلام می کند.
متن کامل مقاله را از اینجا دانلود کنید.